پریشان کردن. پخش کردن. پراکنده کردن: باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین. منوچهری. ، فرق کردن. تشخیص دادن. متمایز کردن: گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو. صائب. ، تقسیم کردن. بخش کردن: و سیاری بداد تمام آن مال عثمان بن عفان و حسین عمرو را که فقهای فریقین بودند تا تفرقه کردند بر ضعفا و اهل بیوتات. (تاریخ سیستان). و بعد از آن بر همان قاعده هرچه از خمس برسیدی تفرقه کردندی. (مجمل التواریخ و القصص). خزاین موروث و ذخایر مدفون بر جماعت اتباع تفرقه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 183). تا نرسد تفرقۀ راه پیش تفرقه کن حاصل معلوم خویش. نظامی. و اموال را که حاصل کردندی بر این و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواص تفرقه کرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود
پریشان کردن. پخش کردن. پراکنده کردن: باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین. منوچهری. ، فرق کردن. تشخیص دادن. متمایز کردن: گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو. صائب. ، تقسیم کردن. بخش کردن: و سیاری بداد تمام آن مال عثمان بن عفان و حسین عمرو را که فقهای فریقین بودند تا تفرقه کردند بر ضعفا و اهل بیوتات. (تاریخ سیستان). و بعد از آن بر همان قاعده هرچه از خمس برسیدی تفرقه کردندی. (مجمل التواریخ و القصص). خزاین موروث و ذخایر مدفون بر جماعت اتباع تفرقه کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 183). تا نرسد تفرقۀ راه پیش تفرقه کن حاصل معلوم خویش. نظامی. و اموال را که حاصل کردندی بر این و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواص تفرقه کرد. (جهانگشای جوینی). رجوع به تفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود
دریدن. پاره کردن: چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا. خاقانی. در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد کآواز خرق جامه بمغرب شنیده اند. خاقانی. گفت پس از چار مه که چادر من باد خرقه کند بهر عرس جای جمال است. خاقانی
دریدن. پاره کردن: چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا. خاقانی. در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد کآواز خرق جامه بمغرب شنیده اند. خاقانی. گفت پس از چار مه که چادر من باد خرقه کند بهر عرس جای جمال است. خاقانی
غرق کردن. در آب فروبردن. تغریق. اغراق. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ذیل اغراق) : بر آن بادپایان با آفرین به آب اندرون غرقه کردند زین. فردوسی. ، فروبردن در آب و خفه کردن: قوم فرعون همه را در تک دریا راند آنگهی غرقه کندشان و نگون گرداند. منوچهری. وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بیکرانه و بی معبر. ناصرخسرو. از بحر غرقه کردن و سوز مخالفت با هم موافقند به طبع آب و نار تیغ. مسعودسعد
غرق کردن. در آب فروبردن. تغریق. اغراق. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ذیل اغراق) : بر آن بادپایان با آفرین به آب اندرون غرقه کردند زین. فردوسی. ، فروبردن در آب و خفه کردن: قوم فرعون همه را در تک دریا راند آنگهی غرقه کندشان و نگون گرداند. منوچهری. وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بیکرانه و بی معبر. ناصرخسرو. از بحر غرقه کردن و سوز مخالفت با هم موافقند به طبع آب و نار تیغ. مسعودسعد
در تداول، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن. (لغات عامیانۀ جمالزاده). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی: فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو بده کردم
در تداول، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن. (لغات عامیانۀ جمالزاده). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی: فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو بده کردم